بالاخره پدر جان مجوز سفر رو صادر نمودند. البته قرار شد خودشون منو ببرن و برسونن و منم تا عید شیراز بمونم و فیض ببرم. از دیشب تا دم دمای ظهر خیلی هیجان زده داشتم وسایلم رو جمع می‌کردم. ناگهان یادم افتاد باید جلسه‌ی پنجشنبه رو با آقای عین_صاد کنسل کنم. وقتی بهش زنگ زدم و گفتم احتمالا تا اواسط فروردین نتونم بیام، گفت ببین خانم بقچه، تو الان روی لبه‌ی تیغه ایستادی. کوچکترین حرکت می‌تونه حال تو رو بهتر و یا بدتر کنه. من صلاح نمی‌دونم که تا حالت به ثبات نرسیده، بین جلسه‌ها وقفه بیفته.»

بهش گفتم که این پنجشنبه نیستم و تا جمعه شیراز می‌مونم و برمی‌گردم. گفت پنجشنبه رأس ساعت نه منتظر تماست هستم. جلسه رو تلفنی پیش می‌بریم. خوشحال و ممنونم که برای خودت و حالت ارزش قائلی.» و نمی‌دونه که حال من اونجا خیلی بهتره. و نمی‌دونه که تموم من اونجاست.

حالا که توی ماشین نشسته‌ام و جاده داره کش میاد و دل توی دلم نیست برای رسیدن؛ دارم به خودم دلداری میدم که سه روز هم برای رفع دلتنگی خوبه. مبادا غم‌خورک بشی و همینم از کف بدی‌ها!» و ته دلم بازم حرصم می‌گیره واسه همه‌ی برنامه‌هایی که واسه این دو ماه چیده بودم و همه‌شون خراب شدن!

 

 

+این لینک کانال تلگرام است، برای حرف‌هایی که توی وبلاگ نمی‌گنجه و وقت‌هایی که بیان به سیم آخر میزنه. فکر کردم صحبت از روزها و پست‌های تلگرافی بمونه

 برای تلگرام بهتر است. توی وبلاگ چیزهای مهم‌تری برای نوشتن و پرداختن وجود داره. البته به دلیل پرحرفی‌ها و انواع هذیان‌های ذهن پریشانم، توصیه می‌کنم که همین‌جا رو هم رها کنید. به هر جهت اگر آمدید که قدمتان روی جفت چشم‌هام، اگه هم تشریف نیاوردید  باز هم عزیزید از این حرف‌ها :))

خیالت ساده دل‌تر بود و با ما از تو یک رو تر / من این‌ها هر دو با آیینه‌ی دل رو‌به‌رو کردم

می‌رهم از سیاهی تا تو شوی نورم

گلپری، کتاب، روستا و برخی چیزهای دیگر :)

رو ,هم ,توی ,» ,تو ,گفتم ,و نمی‌دونه ,» و ,توی وبلاگ ,نمی‌دونه که ,که توی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نافذ البصیرة مقاله های تخصصی دما آموزش تایپوگرافی بغض های خفته در سکوت سنگین تر اند... Kpop world محمد پارسا حاجی نسب وبلاگ شخصی سعید خسروی فروش لباس زنانه مزون نیلا در تهران پکیج برقی